روزهها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت .
فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت :
می آید ، من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود
و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می دارد
و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست . فرشتگان چشم به لب هایش دوختند ،
گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود .......................
برای مشاهده متن به ادامه مطلب بروید

javahermarket
ادامه مطلب |